عشق تو قضاي آسمانست

شاعر : انوري

وصل تو بقاي جاودانستعشق تو قضاي آسمانست
دور از تو بلاي ناگهانستآسيب غم تو در زمانه
تا پاي غم تو در ميانستدستم نرسد همي به شادي
صد خرده‌ي عشق در ميانستدر زاويهاي چين زلفت
بنياد خرابي جهانستاين قاعده گر چنين بماند
رخساره‌ي ماه استخوانستبا حسن تو در نواله‌ي چرخ
در عشق تو عمر بس گرانستوز عافيتي چنين مروح
کز وصل تو در جهان نشانستبا آنکه نشان نمي‌توان داد
بيچاره هنوز در گمانستدل در غم انتظار خون شد
جان مي‌نهم ار سخن در آنستگفتم که به تحفه پيش وعده‌اش
هرچه آن نرود به دست جانستدل گفت که بر در قبولش
اکنون به روايي آنچنانستبازار سپيد کاري تو
چون سيم سياه ناروانستکانجا سر سبز بي‌زر سرخ
غم خور که هميشه رايگانستزر بايدت انوري وگر نيست
زان گاهي سود و گه زيانستبي‌مايه همي طلب کني سود